گوش کن جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را

نخست موعظه پیر می فروش این است دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

شعری از ابولقاسم حالت

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۴۹ ب.ظ

آه آه از دل من

که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من

زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش

چه کنم با دل خویش؟

چه دل مسکینی؟

که غمین می شود اندر غم هر غمگینی

هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه ی میش

چه کنم با دل خویش؟

در دلم هست هوس

که رسد در همه احوال به درد همه کس

چه امیری متمول چه فقیری درویش

چه کنم با دل خویش؟

طفل عریانی دید

چشم گریانی و احوال پریشانی دید

شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش

چه کنم با دل خویش؟

دیده گردید فقیر

بهر نان گرسنه آنگونه که از جان شد سیر

چه کنم؟ دل نگذارد که برم حمله بدو

زارم از دست عدو

بس که محتاط به بار آمده و دوراندیش

چه کنم با دل خویش؟

گر در افتم با مار

نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار

لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش

چه کنم با دل خویش؟

دارد این دل اصرار

که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار

همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش

چه کنم با دل خویش؟

از برای همه کس

دل بی رحم در این دوره به کار آید و بس

نرود با دل پر عاطفه کاری از پیش

چه کنم با دل خویش؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۰
hossein gomar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی