مادر من : خانم پری دریایی
پدربزرگم او را از بازار ماهی فروش ها خریده است. یک صبح مه آلود بوده و قطره های بارن ذره ذره می خورده به آسفالت خیابان . پدربزرگم داشته از بازار ماهی فروش ها رد میشده که او را دیده. توی سبد یک ماهی گیر پیر...پدر بزرگم او را خریده و با خودش آورده خانه.
مادر من پری دریایی است.
موهایش طلایی بوده و پوستش برف و چشم هایش دو تا تکه ذغال.
مادرم خانم پری دریایی است اما شوهرش داده اند به آقای هیچ کس که کارمند ساده قسمت مالیات و حساب و کتاب شهرداریست.
توی خانه آقای هیچ کس که دور از دریاست مادرم فراموش کرده است که پری دریایی است برای همین بچه های زمینی معمولی با موهای سیاه و چشم های قهوه ای مثل چایی ماسیده ته نعلبکی به دنیا آورده است.
مادر من پری دریایی است و وقتی من به خانه مان می روم و می بینم موهایش را زن آرایشگر با اضافه رنگ موهای مردم رنگ کرده است و او هیچ چیز نگفته و وقتی می گویم باید خودت رنگ موهایت را انتخاب کنی می گوید از من گذشته است...از خودم ، از آقای هیچ کس ، از پدربزرگم ، از پیرمرد ماهیگیر و از همه بازارهای ماهی فروشی دنیا بدم می آید...
پ.ن:
1.مادرم عکس های قدیمیش را توی خانه صدفیشان زیر دریا جا گذاشته... من این را می گذارم برای تو پری دریایی من که اینجا را نمی خوانی و توی تلفن به پسر احمقت می گویی که دیشب از درد پاهایت نخوابیده ای و تا صبح گریه کرده ای ...
2.پری من باله هایت را کجا جا گذاشتی؟...
3.این را قمیشی برای تو خوانده... با این که تو را نمی شناسد...تصورکن!