گوش کن جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را

نخست موعظه پیر می فروش این است دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

مادر من : خانم پری دریایی

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ب.ظ
مادر من یک پری دریایی است.

پدربزرگم او را از بازار ماهی فروش ها خریده است. یک صبح مه آلود بوده و قطره های بارن ذره ذره می خورده به آسفالت خیابان . پدربزرگم داشته از بازار ماهی فروش ها رد میشده که او را دیده. توی سبد یک ماهی گیر پیر...پدر بزرگم او را خریده و با خودش آورده خانه.

مادر من پری دریایی است.

موهایش طلایی بوده و پوستش برف و چشم هایش دو تا تکه ذغال.

مادرم خانم پری دریایی است اما شوهرش داده اند به آقای هیچ کس که کارمند ساده قسمت مالیات و حساب و کتاب شهرداریست.

توی خانه آقای هیچ کس که دور از دریاست مادرم فراموش کرده است که پری دریایی است برای همین بچه های زمینی معمولی با موهای سیاه  و چشم های قهوه ای مثل چایی ماسیده ته نعلبکی به دنیا آورده است.

مادر من پری دریایی است و وقتی من به خانه مان می روم و می بینم موهایش را زن آرایشگر با اضافه رنگ موهای مردم رنگ کرده است و او هیچ چیز نگفته و وقتی می گویم باید خودت رنگ موهایت را انتخاب کنی می گوید از من گذشته است...از خودم ، از آقای هیچ کس ، از پدربزرگم ، از پیرمرد ماهیگیر و از همه بازارهای ماهی فروشی  دنیا بدم می آید...

 

پ.ن:

1.مادرم عکس های قدیمیش را توی خانه صدفیشان زیر دریا جا گذاشته... من این را می گذارم برای تو پری دریایی من که اینجا را نمی خوانی و توی تلفن به پسر احمقت می گویی که دیشب از درد پاهایت نخوابیده ای و تا صبح گریه کرده ای ...

2.پری من باله هایت را کجا جا گذاشتی؟...

3.این را قمیشی برای تو خوانده... با این که تو را نمی شناسد...تصورکن!

گوش کن پری!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۰
hossein gomar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی